×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

فوری

امروز : چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Wednesday, 15 May , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
مرد شکم برآمده مُفت‌خور (قسمت سوم)
حسین راستگو

 

روایت است صدها سال قبل،در شهر افسانه‌ای «ناکوب» پیرمردی بد ذات و بدخلق زندگی‌ می‌کرد که مردم شهر از او بیزار بودند چون او را آدمی خبیث می‌دانستند که هیچگاه در پی قدم برداشتن برای خیر و منفعت مردم نبود و تنها در پی مال‌اندوزی و‌کسب ثروت برای خود بود.

پیرمرد داستان ما در آخرین لحظات زندگی‌ خود فرزندان و نوه‌هایش را به دور خود جمع کرد و گفت می‌خواهم وصیتی برای همه‌ی شما داشته باشم،اگر به وصیت من گوش کنید حتما موفق خواهید شد و در پول‌و‌ثروت غرق می‌شوید!
پیرمرد گفت :هیچگاه مردم دوست نباشید و در پی منفعت و حل مشکلات دیگران نباشید ،شهر و منافعش را بیخیال شوید و اگر می‌خواهید در ثروت و مال غرق باشید،بده و بستان را تمرین کنید اما از خود مایه نگذارید منافع شهر را بدهید و نفع شخصی بگیرید، راستی یادتان نرود پیش پرداخت بگیرید!

صدها سال گذشت و از بخت بد «ناکوب» و مردمانش تعدادی از نوادگان پیرمرد در انجمنی جمع گشتند!
در ابتدا انجمنیان هم دیگر را نمی‌شناختند و هر کدام سازی کوک می‌کردند و هدفی داشتند اما به مرور زمان که اشتراکاتی در خود دیدند به فکر فرو رفتند !
ناگهان یکی از آنها که ظاهری کَریه و شکمی برآمده از «مُفت‌خوری» داشت فکری به ذهنش رسید.او انجمنیانی که کمترین اشتراکی با هم داشتند را دور خود جمع کرد و گفت:همه‌ی ما خود می‌دانیم برای چه اینجا آمده‌ایم و در پی چه هستیم اما چرا اختلاف داریم؟ چرا فضولان را به انجمن خود راه دهیم؟مگر ما چقدر در انجمن می‌مانیم؟فرصت کم است کارهای ناکرده بسیار و جیبِ مبارک خالی!
پس بیایید با هم همراهی کنیم و قدرت انجمن را در دست گیریم!
به یکی وعده‌ی پول تامین جهاز و طلای ازدواج را داد،به یکی قول تامین خون‌بها داد، به یکی وعده گرم‌نگه داشتن جای جلوس اداریش،به دیگری وعده‌ی کارگماری و به خودش هم قول داد آنقدر بلماند تا چهره‌اش بیشتر کریه شود و شکم برآمده‌اش برآمده‌تر !

در این هنگام یکی از انجمنیان که اشک در چشمانش حلقه زده بود و بە سفید دندان «ناکوب» شهره بود انجمنی را در آغوش گرفت و هِق هِق کنان گفت: الحق که آدم باهوشی هستی! اما این گفته‌های تو را من از اجدادم شنیده‌ام!
این را که گفت چشمان همه‌ی انجمنیان برق زد!
سر و صدایی بلند شد و بعد از گفت‌و‌گوی فراوان معلوم شد همه‌ی اینان از نوادگان پیرمرد قصه‌ی ما هستند.
همه شادمان و خوشحال از این به هم رسیدنشان،قسم خوردند که به وصیت جدشان عمل کنند، تا مقاصد شخصی خود را عملی نکنند، «ناکوب» و مردمان مظلومش را نشناسند !

پی‌نوشت: مجموعه داستان‌های شهر «ناکوب»،کاری از پایگاه خبری-تحلیلی بوکان موکریان، به زبانی طنز درباره‌ی شهری خیالیست که به تحلیل وضعیت شهر و عملکرد مسئولین خیالیش می‌پردازد.
هرگونه تشابه اسمی،رفتاری وظاهری در این نوشته‌ها صرفاً اتفاقی بوده و ای کاش در عالم واقعیت چنین افراد،اقدامات و ماجراهایی وجود نداشته باشند.
اما افسوس …

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.